مغز انسان در حال حاضر دستخوش تغییرات عظیمی است. این یک تغییر فیزیولوژیکی و روانی است که نتایج آن تنها تا اواسط قرن حاضر آشکار خواهد شد. شتاب این تغییر در مغز در حال حاضر در حال افزایش است و در واقع از دهه 1950 شروع شده است. مسلماً این زمان طولانی است، و ما باید بپذیریم که طبیعت برای ایجاد هر تغییری زمان زیادی نیاز دارد. چنین تغییراتی همیشه آهسته اما اجتناب ناپذیر هستند. مغز تغییر خواهد کرد زیرا نیازهای انسان تغییر کرده است. در گذشته، سرمایه فقر را تعریف میکرد، جایی که ثروتمندان فراوانی و ثروت داشتند در حالی که فقرا برای وعده غذایی بعدی خود زباله میخریدند.
همه چیزهایی که اکنون در حال تغییر است، ما وارد دوران جدیدی می شویم. در واقع ما اکنون در مرحله گذار هستیم. دنیای جدیدی در انتظار ظهور است. قدرت سیاسی، اقتصادی و نظامی از غرب به شرق در حال حرکت است. در عین حال شاهد افزایش ثروت و سواد در بین کشورهای موسوم به جهان سوم هستیم. همانطور که در مقالات قبلی گفته ام، ظرف دو دهه یا بیشتر نوعی سیستم رفاهی در آسیا و همچنین در سایر مناطق توسعه نیافته جهان ایجاد خواهد شد. این تضمین می کند که اکثریت قریب به اتفاق دیگر به دنبال مواد غذایی نخواهند بود. آسیا به طور کامل توسعه خواهد یافت و کمبود سرمایه و غذا وجود نخواهد داشت. این دوره ای خواهد بود که در آن هیچ کس به هیچ نوع صدقه ای نیاز نخواهد داشت یا نیازی به آن نخواهد داشت.
تصویر زیر سلسله مراتب نیازهای مزلو را نشان می دهد. این به نشان دادن منطق استدلال من کمک خواهد کرد.

با تغییر جهان، اولویت ها نیز تغییر خواهند کرد. نیازهای عاطفی و اجتماعی جایگزین نیازهای فیزیولوژیکی و امنیتی خواهند شد (نمودار بالا را ببینید). یک اقتصاد جهانی پررونق و یک سیستم رفاهی کارآمد به نیازهای فیزیولوژیکی و امنیتی رسیدگی خواهد کرد. در نتیجه این تغییر بیسابقه، برای اولین بار «انسان»، به اصطلاح موجود اجتماعی، قدرت بیگانگی و فردگرایی را احساس خواهد کرد. انسان مشتاق «نیازهای اجتماعی» خود مانند احساس تعلق، قدردانی و دادن و دریافت عشق خواهد بود. این صحنه ای خواهد بود که یادآور ماهی بیرون از آب است.
سپس فقر به عنوان یک وضعیت ناخوشایند و ناخوشایند، یک بیماری نارضایتی تعریف می شود. افسردگی روانی تنها شایع ترین مالیخولیا ناتوان کننده ای خواهد بود که بر توده ها تأثیر می گذارد. تنها پناهگاه از اثرات ناتوان کننده افسردگی روانی، خلاقیت خواهد بود. افسردگی روانی در نیمکره غربی در حال افزایش است و تا اواسط این قرن، افسردگی به یک اپیدمی جهانی تبدیل خواهد شد – هم بر مغز و هم بر ذهن تأثیر می گذارد.
شکی نیست که ذهن انسان میکوشد و میخواهد رهایی یابد (بدون قید و بند) و قطعاً در عصر جدید به این هدف دست خواهد یافت. ثروتمندان کسانی هستند که به این رهایی ذهن دست یافته اند. قدرت و ثروتی که اکنون توسط سرمایه تعریف می شود، سپس با قدرت ذهن – تناسب ذهن – تعریف می شود. پیش بینی من این است که یک طبقه نخبه جدید از مردم وجود خواهند داشت که دارای ذهن خلاق قدرتمندی هستند، ذهنی فوق العاده به تمام معنا. گویی نبوغ و ابتکار معشوقه آنها شده است.
اما این تغییرات در مغز نتیجه مستقیم هزاران سال پیشرفت بشر است. این یک تغییر است – و این هدف ماست – که ما هزاران سال برای رسیدن به آن سخت کار کرده ایم، این سرنوشت نهایی ماست.
قدرت و خلاقیت و همچنین قدرت خلاقیت تقریباً بر همه چیز حاکم و مسلط خواهد بود. پس تعجب آور نخواهد بود که ببینیم خلاقیت بر شخصیت و رفتار افراد خلاق تأثیر می گذارد. تأثیر خلاقیت بر افراد خلاق به ندرت مورد بحث قرار می گیرد. مطمئنا موضوع جالب و جذابی است. در زیر چند پاراگراف از کتاب «مزلو در مدیریت» (JOHN WILEY AND SONS, INC. 1998، UK) منتشر می کنم که در آن آبراهام مزلو، یک نابغه خلاق، فرد خلاق را توصیف می کند.






