“ما شکا ”
(بازیابی ذهن، 2008)
من تمایلی به قبول این ایده ندارم که تاریخ بشریت تاریخ خشونت است. به نظر من لیوان نیمه پر است. ما به عنوان موجودات اجتماعی، دلسوز، نوع دوست و خیرخواه هستیم، نه تنها نسبت به همنوعان بلکه نسبت به سایر گونه ها. اما این بدان معنا نیست که نوع بشر فریبنده ترین، حیله گرترین و بی رحم ترین قاتلان نسل کشی نیست. ما قوی ترین مغز را در میان همه گونه ها داریم و از نظر انسانیت و رفتارهای نسل کشی خود از همه گونه ها برتر هستیم.

تاریخ نشان میدهد که نسلکشی و استبداد همیشه یکی از اجزای سازنده همه امپراتوریهای بزرگ بوده است. علیرغم ادعاهایشان برعکس، امپراتوری ها به محض اینکه مسیر استعمار را آغاز کردند، نسل کشی می شوند. نسل کشی را می توان به عنوان فرآیند حذف جمعیت و استعمار منطقه توسط اتباع خود ستمگر تعبیر کرد. شاید هدف جنگ ها ریشه کن کردن مردم همین باشد؟ به گفته جان داکر، نویسنده کتاب ریشههای خشونت، مذهب، تاریخ و نسلکشی (Pluto Press، 2008)، «نسلکشی» از کلمه یونانی genos (قبیله، نژاد) و latin cide (مانند ظالم، آدمکشی، برادرکشی) گرفته شده است.
داکر می گوید نسل کشی «دو مرحله دارد: یکی، تخریب الگوی ملی گروه ستمدیده؛ دیگری، تحمیل الگوی ملی ستمگر». این همان چیزی است که در سرزمین های استرالیا و آمریکای شمالی اتفاق افتاد. تفاوت عمیق بین استعمارگران و استعمارگران نمی تواند شفاف تر از دولت آپارتاید آفریقای جنوبی باشد. اکنون ما شاهد نسل کشی مشابه در عمل در صفحه های تلویزیونی “ظلم بی پایان ظلم اسرائیل به فلسطینیان” هستیم. ایلان پاپه زمانی نوشت که «اسرائیلیها همیشه به دنبال ایجاد یک «پالمپسست استعاری» هستند: «پاک کردن تاریخ یک قوم برای نوشتن تاریخ مردم دیگر بر روی آن».
نسل کشی چیست؟
داکر می نویسد که نسل کشی شامل «یک برنامه هماهنگ از اقدامات مختلف با هدف تخریب پایه های اساسی زندگی یک گروه. چنین اقداماتی شامل ملاحظاتی است که جنبه فرهنگی، سیاسی، اجتماعی، حقوقی، فکری، معنوی، اقتصادی، بیولوژیکی، فیزیولوژیکی، مذهبی، روانی و اخلاقی دارد. چنین اقداماتی شامل ملاحظات سلامتی، غذا و تغذیه، زندگی خانوادگی و مراقبت از کودکان و تولد و همچنین مرگ است. چنین اقداماتی مستلزم توجه به شرافت و حیثیت مردم است. ”
مظلومان معمولاً یا کشته می شوند یا به زندان می افتند، برای دوره های طولانی بدون محاکمه، به ویژه کسانی که در برابر استعمار مقاومت می کنند. در استرالیا، سیاستی وجود داشت که بچه ها را از بومیان دور کرده و از آنها به عنوان برده استفاده کنند، و آنها را به عنوان متمدن کردن بومیان بپوشانند. در موارد دیگر «از بین بردن فرصتهای تداوم تولید مثل». سرنوشت سرخپوستان در قاره آمریکا چندان متفاوت نبود.
انجام کار خدا
در مقاله خود در سال 2007، من استدلال کردم که “ری ها، امپراتوری های باشکوه، قدرتمند و بزرگتر داریم. یک امپراتوری برای زندگی انسان مهم است .” علاوه بر این، که «یک امپراتوری نشان داکر دیدگاهی متفاوت، دیدگاهی تاریک تر، مشکلی را که او معتقد است برجسته کرد.ساختن یک امپراتوری مستلزم سلب مالکیت قلمرو دیگران و ثروتمند کردن خود به هزینه آنهاست. ژنرال های تهاجمی مظهر شجاعت و برتری هستند. معلمان فلسفه ردای سنت و اختیار را به حماقت و جنایت می دهند. (فیلوس در سیسرو، جمهوری، کتاب سوم).
از نظر تاریخی، استعمارگران همیشه خود را وارثان واقعی تاریخ میدانستند و از این رو بر جانشینی آنها تمرکز میکردند. ایالات متحده آمریکا بزرگترین امپراتوری در تاریخ بشریت است که در زمینی ساخته شده است که در اصل متعلق به سرخپوستان بومی با استفاده از بردگان آفریقا بود. در مورد ساکنان استعماری سفیدپوست، مانند سازندگان امپراتوری قبل از آنها، آنها خود را به عنوان “مردم برگزیده” می دیدند که کار خدا را انجام می دهند. داکر اشاره می کند که این اسطوره “مردم برگزیده” موضوعی تکراری در تاریخ است. ساکنان سفیدپوست از کشتن بتها (بومیان)، چه بومیان استرالیا و چه سرخپوستان در قاره آمریکا و یا حتی آفریقایی، هیچ پشیمانی نداشتند.
نویسنده اشاره میکند که «قانون بینالملل برای محافظت از مستعمرهشدگان در برابر فتح، استعمار، امپراتوری یا جنگ، بلکه برای تنظیم فتح و استعمار و جنگ در میان کشورهای قدرتمند در هر زمان، تصور و اصلاح میشود و از برخی جنبهها هنوز هم هست.»
اروپاییان باستان، مانند آتنی ها و رومی ها نیز خود را برتر از کسانی می دانستند که بر آنها به عنوان استعمارگر حکومت می کردند. کتاب مقدس نیز داستان های مردم برگزیده را بیان می کند. به نظر می رسد هر قدرتی که در حال ظهور است به دلایلی باید این باور نادرست را به رعایای خود تزریق کند که آنها مردم برگزیده هستند و مورد برکت خدا یا خدایان هستند. با این حال، همانطور که داکر توضیح می دهد ” نگرش به خود به عنوان برگزیده همیشه متزلزل است، زیرا ممکن است گروه دیگری برگزیدگی را مدعی شود و به خدایان دیگر نگاه کند. ممکن است احساس شود که مردم فقط برای مدتی انتخاب می شوند، تا ممکن است در نارضایتی الهی قرار گیرند، و خدا یا خدایان ممکن است قوم دیگری را برای تأیید به عنوان برگزیده انتخاب کنند. در تاریخ جهان، رقابت دائمی بین گروهها برای انتخاب شدن و شناخته شدن به عنوان برگزیده وجود دارد. ”
در دوران مدرن، اسرائیلیهای صهیونیستی را داریم که ادعا میکنند مردم منتخب هستند. داکر متقاعد نشده است و از گفتن حقیقت تلخ ابایی ندارد. از نظر او:
«صهیونیستها که دولت مدرن اسرائیل را در 1948 ایجاد کردند و از آن زمان بر سازمانها و تفکر جامعه یهودی در سراسر جهان تسلط داشتند، از هولوکاست این درس تاریخی را نگرفتند که مردمهای مختلف باید در دوستی زندگی کنند، سیاست مشترک داشته باشند و از یکدیگر بیاموزند، جهانوطن و بینالمللی باشند. به اسپانیای موری ها، به زندگی مشترک در یک سرزمین یهودیان، مسلمانان و مسیحیان، به عنوان نمونه ای الهام بخش از آنچه که یک جامعه می تواند در حالت ایده آل باشد. آنها را در هر زمان و در هر کجای فلسطین-اسرائیل که می توانند با شهرک های استعماری خود و جامعه انحصاری جایگزین کنند، از برابری، کرامت، مشارکت، احترام متقابل، به عنوان حقوقی که صهیونیست ها از قبل به خود داشتند، از فلسطینیان و یهودیان سفاردی و شرقی خودداری می کنند. مردم بومی فلسطین هیچ حسابی ندارند.»
می توان استدلال کرد که اشغال به آرامی انسانیت ستمگران صهیونیست را از بین برده است. این بدان معناست که برای ساختن امپراتوری ها باید بهایی پرداخت. قیمت سلامتی روح است. سقراط فیلسوف معروف یونانی نسبت به فساد روح هشدار داد. زیرا وقتی روح فاسد می شود، حس درست و نادرست را از دست می دهیم. عدالت فقط به یک کلمه پوچ و بی معنی تبدیل می شود، به خصوص وقتی صحبت از مظلوم می شود، به طور کلی دفاع می شود.
نویسنده با احتیاط تأیید می کند که خطر اصلی برای زندگی انسان از سوی انسان های دیگر است. همین مردمان می توانند به تناوب در رفتارها و اعمال خود وحشی و متمدن باشند؛ به اصطلاح مردم عادی یا عادی، مرتکب نسل کشی و قتل عام می شوند. این بدان معناست که خشونت بخشی از زندگی انسان است، “به جای غیرعادی بودن خشونت، ویژگی ذاتی فعالیت انسان است.”
از نظر داکر، تفکر گاندی برای جهان امید ایجاد می کند. من با نتیجه گیری او مخالفم. من احساس می کنم در طبیعت ما خشونت است، اما در عین حال، ما ذاتاً مهربان و انسانی هستیم. ما از سیاست استفاده می کنیم تا بین خودمان تفرقه بیندازد و پس از آن خشم و وحشی گری را به راه می اندازیم، گویی انسان دوستی ما فقط در عمق پوست است. هنگامی که همه چیز تمام شد، ما به دین باز می گردیم تا ما را متحد کند، ما را شفا دهد و از ما در برابر شیاطین محافظت کند. دین نقش مهمی در شفا دارد زیرا ما پس از پایان دیوانگی به دنبال توبه هستیم. این احتمال وجود دارد که یکی از دلایل تعداد بالای خودکشی های مرتبط با PTSD در میان کهنه سربازان ارتش غربی، سکولاریسم باشد.
به قول مولانا ما زاده عشق هستیم. غالب ترین ویژگی ما عشق به زندگی است. ارتش فقط در زمان جنگ خشن است. مغز قدرتمند ما ما را به دنبال تسلط بر همه چیز و همه چیز سوق می دهد. در طبیعت ما رقابت و چالش است. زندگی انسان در رقابت و چالش ها شکوفا می شود. با این حال، یک قدرت وجود دارد که برای ما فریبنده تر از هر چیز دیگری است. قدرت خلاق بودن و بازگرداندن ذهن




