انسان همیشه از بزرگترین و اصلی ترین عیب خود بیمناک بوده است. شکنندگی زندگی بنابراین، او همیشه آرزوی جاودانگی داشته است. با این حال، واقعیت های زندگی به گونه ای است که باید دیر یا زود با مرگ روبرو شد. مرگ، محو شدن ناگزیر هویت و دستاوردهای دنیوی فرد را به همراه دارد. برای دور زدن این معضل دردناک، برخی موفق به ترک میراث خود شده اند، مانند فراعنه ای که اهرام را ساختند و ژولیوس سزار که یک ماه را به نام خود نامگذاری کرد.
به دلیل ماهیت مرگهای پس از عواقب، ما از ناچیز بودن متنفریم و میخواهیم بزرگ و عظیم باشیم تا به هر طریق ممکن تا ابد زندگی کنیم. احتمالاً این دلیل است؛ چرا امپراتوری می سازیم؟ من در مقاله قبلی، به منظور جوانسازی و ترمیم کامل، استدلال کرده ام که: یک امپراتوری نشان دهنده میل درونی ما به خود ایده آل است. هر آنچه را که می خواهیم در درون خود به دست آوریم، در دنیای بیرون نیز آرزوی دستیابی به آن را داریم. یک امپراتوری چیزی نیست جز تصویری آینه ای از تلاش برای خودشکوفایی در دنیای بیرون.» به نظر من، امپراتوری موجودی زنده با تمام ویژگی ها و خواسته های یک فرد است. درست همانطور که ما خواهان یک هویت منحصر به فرد هستیم، امپراتوری نیز چنین می خواهد. در واقع، همه امپراتوری ها هویت منحصر به فردی دارند.
برای ایجاد یک هویت جدید، همه امپراتوری های بزرگ شباهت های خاصی بین آنها یا برخی از ویژگی های مشترک دارند. همه آنها سیستم های جدید و منحصر به فردی را معرفی می کنند که شهروندان و قلمروهایشان باید به آن پایبند باشند. سیستم های جدید عبارتند از یک نظام اجتماعی جدید، یک نظام اقتصادی جدید، یک دین جدید و همچنین یک نظام سیاسی و حقوقی جدید. مصری ها، یونانی ها، رومی ها، مسلمانان و انگلیسی ها همگی سیستم های جدیدی را معرفی کردند. امپراتوری هایی که ایدئولوژی های خود را با خود نمی آورند، دوام نمی آورند (تاریخ این درس را از سرنوشت مغول ها به ما آموخت و اکنون شاهد فروپاشی امپراتوری آمریکا هستیم، هیچ یک از آنها ایدئولوژی های اصلی را با خود به همراه نیاوردند). با این حال، همه ایدئولوژی های جدید پس از فروپاشی امپراتوری به حیات خود ادامه نمی دهند. ادیان مصری، یونانی و رومی اکنون منقرض شده اند. با این حال، برخی از ایدئولوژی ها مانند دموکراسی از یونانیان و سلسله مراتب اجتماعی یا سیستم طبقاتی از مصریان برای همیشه باقی می مانند.
امپراتوری به شدت از هویت جدید و سیستم های جدید دفاع می کند و از آنها محافظت می کند زیرا آنها پایه های آن هستند که منجر به موفقیت آن می شود. کارشناسان برای متقاعد کردن مردم به اعتقاد به ایدئولوژی ها به کار گرفته می شوند. تاریخ نشان می دهد که مصریان، یونانی ها، رومی ها و مسلمانان همگی ادیان خود را معرفی کردند. اما بریتانیایی ها علیه کلیسای کاتولیک شورش کردند و شاخه ای جایگزین از مسیحیت به نام پروتستان ایجاد کردند. پس از آن، تصمیم گرفتند به تدریج خدا را از نظام خود خلاص کنند و سکولاریسم را به عنوان دین جدید خود برگزیدند.
از آنجایی که هویت جدید ایجاب می کند که نظام اعتقادی باید جدید و متفاوت باشد، توضیح منشأ انسان از دیدگاه کتاب مقدس باید جایگزین می شد. بنابراین، منطقی است که بخشی از نظام اعتقادی معرفی شده توسط امپراتوری سکولاریست، که توسط به اصطلاح دانشمندان به شدت ترویج می شود، نظریه «خارج از آفریقا» است. این نظریه حکم می کند که انسان خردمند تکامل یافته و از آفریقا سرچشمه گرفته و سپس به سایر نقاط جهان گسترش یافته است. این نظریه «خارج از آفریقا» از زمانی که برای اولین بار معرفی شد، محل بحث های زیادی بوده است.
با این حال، اخیراً، آناتول A. Klyosov، یک ژنتیک آمریکایی، نظریه «خارج از آفریقا» را در مقاله تحقیقاتی خود، «بررسی مجدد نظریه «خارج از آفریقا» و منشأ اروپائیدها (قفقازوئیدها) در پرتو تبارشناسی DNA» رد کرده است. (https://www.scirp.org/journal/PaperInformation.aspx?paperID=19566).
اهمیت پژوهش فوق در این است که حقایق کتاب مقدس را که قرنها قدمت دارند و توسط طرفداران نظامهای نوین به عنوان افسانهای صرف رد شده بودند، تأیید میکند. آنتول ای. کلیوسوف در اشاره به گروههای مختلفی که در این آزمایش شرکت داشتند، معتقد است که:
“خاستگاه جغرافیایی هاپلوگروههای α و β هنوز ناشناخته است؛ با این حال، محتملترین خاستگاه برای هر دو، مثلث وسیعی است که از اروپای مرکزی در غرب تا دشت روسیه در شرق و سرزمین شام در جنوب امتداد دارد. هاپلوگروه B از هاپلوگروه β منشأ گرفته است (و نه از هاپلوگروه A که از آن بسیار دور است و با حدود ۱۲۳٬۰۰۰ سال «تکامل جهشی افقی» از هم جدا میشوند) و احتمالاً پس از حدود ۴۶٬۰۰۰ سال پیش به آفریقا مهاجرت کرده است. این یافته نشان میدهد که هاپلوگروههای اروپاییتبار از هاپلوگروههای «آفریقایی» منشأ نگرفتهاند.
”
این امر بهاحتمال زیاد تأییدکنندهٔ گفتهٔ کتاب مقدس است که کشتی نوح بر رشتهکوه «جودی» در نزدیکی ترکیه فرود آمد (رجوع کنید به قرآن، سورهٔ هود: آیهٔ ۴۴). بر اساس منابع اسلامی، ابن کثیر (۱۳۰۰–۱۳۷۳ میلادی) در کتاب قصصالأنبیاء مینویسد که نوح چهار پسر داشت: حام، سام، یافث و یام. پسرش یام در سیل غرق شد. پس از پایان طوفان، سه فرزند دیگر نوح به سه جهت مختلف رفتند: به سوی مناطق جنوبی (حام)، مناطق خاورمیانه (سام یا شِم)، و مناطق شمالی (یافث).
حام نیاى اقوام آفریقایی از جمله مصریان، سودانیها و بربرها به شمار میرود. نوادگان حام نخستین تمدنها و امپراتوریهای جهان را بنیان نهادند. آنها بهعنوان قدرتهای برتر زمان خود حکومت میکردند و بر مناطق اطراف تسلط داشتند.
نوادگان سام در خاورمیانه بودند، از جمله اعراب و ایرانی ها. آنها بعد از آفریقایی ها زمام قدرت را در دست گرفتند و ابرقدرت روز شدند و بر مستعمرات نیز حکومت کردند. به همان اندازه که در این منطقه اختراعات و نوآوریها اتفاق افتاد، عنوان «مهد تمدن» به آن داده شد.
یافث در نواحی شمالی ساکن شد. از نوادگان او می توان به ترک ها، یأجوج ماجوج، روس ها و قفقازی ها اشاره کرد. یکی از پسران یافث یابان نام داشت و احتمالاً ژاپن به نام او نامگذاری شده است.
بومیان استرالیا و بومیان آمریکا فرزندان آدم هستند اما از نوادگان نوح نیستند.
مجموعهای از آثار مکتوب، تحقیقات و کتابهایی برای حمایت از نظریه خارج از آفریقا وجود دارد. در دفاع از نظریهام، خواهم گفت که اگرچه دانشمندان سکولار یافتههای خود را در مورد منشأ انسان در آفریقا منتشر میکنند، اما مهمترین اطلاعات در تحقیقات آنها (به نظر من) چیزی نیست که اعلام میکنند، بلکه آنچه را که نادیده میگیرند است. اما سوالی که باید پاسخ داده شود این است که امپراتوری بعدی چگونه با سیستم منسوخ شده ای که زمان آن را رد کرده است، یعنی سیستم سکولار، برخورد خواهد کرد.




