چیزی که در مورد ذهن انسان عجیب است این است که چیزها را به جلو می راند، نیاز به پیشرفت دائمی و همیشگی دارد و ما می توانیم آن را «محیط مترقی» بنامیم. وقتی پیشرفت انسان را در نظر می گیریم، واقعاً گزینه های کمی داریم. تنها جایگزین پیشرفت، زوال و نابودی است. در مورد “نظم اجتماعی”، قوانین طبیعت خشن و نابخشودنی هستند. آنچه که منسوخ است باید دور انداخته شود و از طریق فرآیند بازسازی جایگزین شود. داروین مطمئناً درست میگفت که «بقای شایستهترین» و «فرایند انتخاب» را دو قانون مهم طبیعت توصیف میکرد. این دو قانون نشان دهنده رقابت شدید برای کسب مقام برتر است. فقط بهترین ها می توانند موقعیت بالایی را اشغال کنند و بقیه در صورت بروز ضعف حذف می شوند.
رقیبانی که برای کسب مقام برتر رقابت می کنند به ندرت دور هستند. چالشگران بازآفرینی – بازسازی نظم اجتماعی را تحریک میکنند. من معتقدم که خداوند به جهان دو ابزار بسیار قدرتمند داده است، بازسازی و تکامل. شاید بتوان گفت این دو یکی هستند، با هم کار می کنند. هدف از نوسازی، تکامل است و هدف از تکامل، بازسازی است. نتیجه طبیعی این دو همیشه پیشرفت است – پیشرفت انسانی. من می خواهم شما را به پیشرفت هایی که در ده هزار سال گذشته داشته ایم اشاره کنم.
مثلاً نوآوری و اختراع در جنگ، شاخص خوبی برای پیشرفت ماست. به هر حال، صنعت سلاح به احتمال زیاد بزرگترین صنعت در جهان است. دلیل این امر واضح است: ما قبل از هر چیز شکارچی و قاتل هستیم. تکنولوژی مدرن فقط ما را به شکارچیان ماهرتر با سلاح های بزرگتر و مرگبارتر تبدیل کرده است. ما جنگ را دوست داریم. در ژن های ما، در خون ماست. وقتی صدای ضربان طبل جنگ را می شنویم، هجوم آدرنالین را دوست داریم. دلیل اینکه ما جنگ را دوست داریم این است که جنون های جنگ به ما این امکان را می دهد که خشم و وحشی گری خود را آزاد کنیم. این کارکرد مهم جنگ است: ما جهان قدیم را نابود می کنیم و نظم اجتماعی کهنه و منسوخ را از بین می بریم. هیچ چیز بدون جنگ تغییر نمی کند. هیچ چیز بدون جنگ تغییر نمی کند
نظم اجتماعی قدیمی در خاورمیانه در حال فروپاشی است. این مبارزه احتمالاً تشدید و خشونت آمیزتر می شود. برخی از مناطق جهان اسلام در حال حاضر شاهد افزایش حوادث تروریستی و بمب گذاری های انتحاری، به ویژه پاکستان و خاورمیانه هستند. کشتن بیگناهان بدون شک جرم است، اما «ترور» یک سلاح، یک سلاح سیاسی تلقی می شود و همیشه اهداف و اهداف سیاسی در پس هر اقدام تروریستی وجود دارد. بارها شاهد بوده ایم که دولت ها از تروریسم برای دستیابی به اهداف سیاسی استفاده می کنند.
فرد
راسل رازاک یک روانپزشک بریتانیایی است و در کتاب خود با عنوان Human Bet to Human Bomb: The Neveyor Belt of Terror (ICON BOOKS LTD, 2008, LONDON) ویژگی های شخصیتی بمب گذاران انتحاری 11 سپتامبر 2001 و 7 ژوئیه 2005 را تحلیل کرده است. او سعی کرده است انگیزه های تبدیل شدن به یک بمب گذار انتحاری را درک کند. تحقیقات او او را بر آن داشت تا به سوابق کودکی و خانوادگی عاملان و همچنین چگونگی تبدیل شدن آنها به بمب گذار انتحاری بپردازد. از نظر او، تربیت آنها نقشی محوری دارد. او دلیل اصلی را فقدان پیوند بین فرزند و والدین می داند. من چند پاراگراف از کتاب انسان تا بمب انسانی را منتشر می کنم:


اما به نظر من این تنها بخشی از پدیده را توضیح می دهد. من با رزاک موافقم که دوران کودکی ناخوشایند خلاء بزرگی را در زندگی یک انسان باقی می گذارد. ضعف می تواند به راحتی ما را مستعد استثمار شدن توسط کسانی کند که در موقعیت های قدرت هستند. کسانی از ما که دارای نقص و ضعف هستند، در خطر بیشتری برای تبدیل شدن به پیاده در یک بازی بسیار بزرگتر قرار دارند. همین – پیاده ها و دیگر هیچ. ماموریت های انتحاری یک پدیده مدرن نیست. در واقع، ماموریت های انتحاری همیشه بخشی از جنگ بوده است. در طول جنگ جهانی دوم، سربازان متفقین برای انجام ماموریتهای پشت خطوط دشمن داوطلب شدند، زیرا میدانستند که شانس آنها برای بازگشت زنده تقریباً صفر است. با این حال، آنها آزادانه داوطلب شدند و معتقد بودند که این کار درستی است.
کار درست البته «علت» است و این «علت» است که ما را در نبرد با بدی بیدار می کند. ما
شیفتگی به شر دارند بخشی از روان انسان است. فیلیپ زیمباردو در آخرین کتاب خود با عنوان اثر لوسیفر، چگونه مردم خوب بد می شوند (RIDER، 2007، لندن) استدلال می کند: “ما از شر می ترسیم، اما مجذوب آن هستیم. ما افسانه هایی از توطئه های شیطانی ایجاد می کنیم و به اندازه کافی آنها را باور می کنیم تا نیروها را علیه آنها بسیج کنیم.” زیمباردو کتاب مرجع ارزشمندی در مورد مهمترین موضوع نوشته است. این کمک قابل توجهی در مطالعه شر و علل شر است.
کار زیمباردو او را به این نتیجه رساند که «موسسات مکانیسمهایی ایجاد میکنند که ایدئولوژی را ترجمه میکنند – مثلاً علل شر». درست است که مقصر واقعی سیستمی است که شرایط ارتکاب جرایم را ایجاد می کند. من با زیمباردو موافقم. اما این سوال پیش می آید که سیستم چیست؟ دیدگاه زیمباردو روشن است. او معتقد است این “نخبگان قدرت” هستند که در پشت صحنه کار می کنند و شرایط زندگی را برای بقیه ما ایجاد می کنند. این نخبگان قدرت هستند که به ایجاد شرایط جنگ و صلح کمک می کنند. من در مقاله ژوئن 2007 خود در مورد نخبگان قدرت نوشته ام.
عنوان: طبقاتی که پیشرفت را واژگون می کنند
The URL: https://restoringthemind.com/the-classes-that-subvert-progress/
من چند پاراگراف از کتاب اثر لوسیفر را منتشر می کنم:


کنترل واقعی و قدرت واقعی در اختیار اپراتورها و نگهبانان سیستم است. و هیچ کس نه اجازه دارد و نه می تواند اجازه داشته باشد که سیستم را به چالش بکشد. چارلز فریمن، در کتاب خود 381 بعد از میلاد: بدعت گذاران، مشرکان و دولت مسیحی (PIMILCO، 2008، لندن)، به توماس آکویناس (1225-1274) فیلسوف و الهیدان معروف اشاره میکند و استدلال میکند که «حتی آکویناس هم تحت تهدید مستمر تکفیر زندگی میکرد». تکفیر یک سلاح قدرتمند در دست گردانندگان و نگهبانان سیستم، یعنی کلیسا و طبقه روحانی بود. فقط یک زمزمه کلمه کافی بود تا لرزه بر تن مردم عادی و نیز پادشاهان و دولتمردان بیاندازد. امروز مردم ستمدیده در پاکستان و خاورمیانه از لقب “تروریست” توسط گردانندگان و نگهبانان سیستم منسوخ بیم دارند. نلسون ماندلا همچنین زمانی که سعی کرد سیستم منسوخ و ظالم را به چالش بکشد، به عنوان تروریست شناخته شد. با این حال، نلسون ماندلا در نهایت موفق شد نظم اجتماعی را تغییر دهد.
هنگامی که قدرت در دستان چند مرد فاسد متمرکز می شود، پیشرفت بشر به خطر می افتد. ترنس کیلی در کتاب Sex, Science & سود، چگونه مردم برای کسب درآمد تکامل یافتند (ویلیام هاینمن، 2008، لندن). شاید این توضیح دهد که چرا اعراب در گسترش مرزهای جهان اسلام در روزهای اولیه گسترش آن بسیار موفق بودند. “سیستم” همیشه در آغاز خود متعادل تر است – از این رو جذاب تر است.




