چیزهای زیادی در دنیا وجود دارد که ما هیچ قدرت و کنترلی بر آنها نداریم. زمان و سن فقط دو مورد از این موارد هستند. ما نمی توانیم زمان را متوقف کنیم و زندگی باید ادامه یابد. با این حال، ما این آرزو و میل عمیق را داریم که از امر اجتناب ناپذیر، که پیری است، اجتناب کنیم. سن ایده آلی که ما آرزو می کنیم جوانی است – سن جوانی. دلیل این امر واضح است. نیازهای مغز در این سال ها برآورده می شود: دانش جدید، چالش های جدید و مهمتر از همه جریان خون سالم به مغز. تمرینات بدنی تضمین می کند که خون سالم به مغز جریان می یابد. این چیزی است که مغز را سالم و فعال نگه می دارد.
تامین سالم مواد مغذی یکی دیگر از ضروریات مورد نیاز مغز است. سوزان آرچیبالد مارکوس، نویسنده کتاب مغز گرسنه، (CORWIN PRESS، 2007، ایالات متحده آمریکا) می گوید: مغز 25 تا 30 درصد از انرژی یا «سوخت» ایجاد شده از غذایی که می خوریم را مصرف می کند. مارکوس استدلال می کند که “مغز به مقدار مناسبی از ویتامین ها، مواد معدنی، اسیدهای آمینه، آب و قند خون نیاز دارد که لحظه به لحظه از طریق آن جریان می یابد تا عملکرد مطلوبی داشته باشد. اگر مقدار یکی از این مواد مغذی کاهش یابد، عملکرد بهینه مغز نیز کاهش می یابد.” و من موافقم. همانطور که کلیشه می گوید: “شما همان چیزی هستید که می خورید”. کتاب او در مورد هر دو موضوع، غذا و مغز، کاملاً آموزنده است و نام مناسبی دارد، مغز گرسنه. در زیر متنی از کتاب منتشر می کنم که سوزان مارکوس مغز گرسنه را توضیح می دهد:

دوران جوانی دوران تجربه های جدید است. زمانی است که ما شروع به تشخیص جایگاه خود در این دنیا می کنیم. زمان یادگیری و ساختن آینده ماست. مهارت هایی که در این دوره حساس به دست می آوریم نقش مهمی در طول زندگی ما دارند. تجربیات و اطلاعاتی که به دست می آوریم در حافظه ما ذخیره می شود. نحوه برخورد با یک موقعیت معین را به خاطر می سپاریم و بعداً هر زمان که وضعیت مشابهی دوباره پیش آمد راه حل را دوباره به کار می بریم. با وجود اینکه هر مناسبت جدید ممکن است فرصت جدیدی برای امتحان راه حل متفاوت فراهم کند، اما ما تمایل داریم راه حلی را انتخاب کنیم که در گذشته با موفقیت امتحان شده است. ما به دنبال درک حال و آینده خود با نگاه کردن به گذشته خود هستیم، معمولاً از طریق دانش به دست آمده در دوران جوانی.
من به سرنوشت اعتقاد دارم و سرنوشت فرصت هایی برای تغییرات به ارمغان می آورد، اما ما تا حد زیادی آینده خود را انتخاب می کنیم. در واقع ما آینده خود را طراحی می کنیم. انتخابها و تصمیمهایی که میگیریم بر آینده ما تأثیر میگذارند – بنابراین میتوانیم بگوییم که آینده خود را انتخاب میکنیم. زندگی ما در دستان خودمان است و میتوانیم آنطور که میخواهیم زندگی کنیم. آیا این گفته صحیح است؟ آیا به همه گروه های سنی این آزادی برای انتخاب داده شده است؟ خوب، نه، البته نه! به دلایل عجیبی احساس می کنیم که نیروی مغزی جوانان باید در قفس باشد. ما به خوبی می دانیم که همانطور که توسط بری کوربین، نویسنده کتاب آزادسازی پتانسیل مغز نوجوان، 10 ایده های قدرتمند ایالات متحده، ESSCORWIN0،8، (ESSCORWIN0PR, 10 Powerful Ideas, ESSCORWIN0,8, USA) به خوبی می دانیم که “به نظر می رسد نوجوانی یک دوره حیاتی در رشد، رشد و یادگیری مغز است – به ویژه در زمینه های کنترل هیجانی، مهارت های حرکتی پیشرفته، توانایی استدلال و عملکرد شناختی بالاتر).
اما ما مصر هستیم که نیروی مغزی جوانان باید مهار و در قفس گرفته شود. ما این کار را انجام می دهیم زیرا قدرت مغز ما در قفس است. بنابراین، ما از جوانان می خواهیم که در برابر همنوایی و جزم اندیشی سر تعظیم فرود آورند. ما رهایی ذهن را مجاز نمیدانیم، زیرا هرگز آن را تجربه نکردهایم. از آنجایی که ما هرگز آن را تجربه نکردیم، هیچ مفهومی از آن نداریم. ما هیچ ایده ای از فایده یا هزینه آن نداریم، اما از ناشناخته می ترسیم و حاضریم به هر قیمتی برای جلوگیری از وقوع آن تلاش کنیم. ما متوجه می شویم که هر تغییری برای رفاه ما و جهان ما تهدید کننده است. این به این دلیل است که ما قدرت تغییر نداریم، بنابراین از تغییر می ترسیم. به جای اینکه خودمان را به چالش بکشیم، دیگران را از ایجاد چالش منصرف می کنیم.
ما نگهبانان جزم اندیشی و انطباق می شویم، سعی می کنیم به هر قیمتی که شده وضعیت موجود را حفظ کنیم – و هزینه آن سنگین است. برای جوانان چه درونگرا و چه برونگرا سنگین است. برونگراها وقتی بر خلاف میلشان فشار می آورند، تمایل به شورش دارند، اما همچنان از عواقب آن رنج می برند. ما تلاش می کنیم تا هرگونه شورشی را سرکوب کنیم و اراده جوانان را بشکنیم، با این باور که وضعیت موجود تنها راه حل است و بنابراین باید به هر قیمتی از آن محافظت کرد. کوربین اذعان می کند که “بسیاری از نوجوانان از لحاظ انگیزشی دچار اختلال هستند.” به نظر من، آسیب بسیار گسترده تر است، برای اکثر جوانان نتیجه این است که آنها تمایل به از دست دادن حس غریزه خود دارند.
محروم کردن مغز جوان از خودهدایتی تفاوتی با زندانی کردن آن در قفس ندارد. بیشتر بزرگسالانی که در دوران جوانی چنین تجربهای داشتهاند، بعدها در زندگی بدون آگاهی و بدون درک روشنی از اینکه از زندگی چه میخواهند، روزگار میگذرانند. آنها سردرگم و بیهدف به نظر میرسند. آسیب به توان ذهنیشان هنگام گفتگو با آنها کاملاً آشکار است؛ حس غریزه در آنها دیده نمیشود. با این حال، همه میپرسند چه بر سرشان آمده است. این مانند کندن پرهای عقاب و سپس با تعجب پرسیدن است که چرا عقاب دیگر قادر به پرواز نیست.
من شگفتزده نمیشوم وقتی کوربین از دوران جوانی به عنوان «دورهای بحرانی در رشد مغز (یعنی سالهای نوجوانی)» یاد میکند که به گفتهٔ او، «زمانِ استفاده کن یا از دست بده» است.
از دست دادن حس غریزه همراه با نبود خودهدایتی، فرد را به انسانی ناآگاه، گمگشته و مملو از احساس شکست تبدیل میکند که روان او را در هم میشکند. چیزی که اغلب متوجهش نمیشویم این است که در طول زمان، درک شکست — یا احساس شکست — به نوعی بیماری تبدیل میشود و شروع به تخریب روان میکند. این بیماری آنقدر ویرانگر است که اگر فرصت پیدا کند، میتواند بخش بزرگی از زندگی فرد، یا حتی کل زندگیاش را نابود کرده و خلأ بزرگی به جا بگذارد.
با این حال، مغز انعطافپذیر است — بهطرز شگفتانگیزی انعطافپذیر — و میتواند تقریباً از هر رنج و آزمایشی به شرط داشتن فرصت و کمک مناسب، بهبود یابد. بیتردید جوانان به راهنمایی نیاز دارند، اما تفاوت آشکاری میان راهنمایی کردن و سلب خودهدایتی از آنها وجود دارد. تنها با اجازه دادن به خودهدایتی است که میتوانیم نیروی بالقوهٔ ذهن جوانان را آزاد کنیم.
فشارهای زیادی روی مغز جوان وجود دارد و بدون شک “مغز نوجوانان در دوران نوجوانی دستخوش تغییرات فوق العاده ای می شود و …. سال های نوجوانی ممکن است یکی از حیاتی ترین زمان ها برای رشد مغز باشد” و من با کوربین موافقم. اما زندگی زندگی است و زندگی در مورد انتخاب کردن است. ما انتخاب می کنیم که چه درس هایی را در زندگی بیاموزیم. ما انتخاب می کنیم که آیا می خواهیم پتانسیل مغز را آزاد کنیم یا می خواهیم آن را در قفس نگه داریم. و همچنین آنچه را که می خواهیم مغزمان را تغذیه کنیم انتخاب می کنیم.





